دفتر دوم از كتاب مثنوى
بيان حال خودپرستان و ناشكران در نعمت وجود انبيا و اوليا عليهم السلام
بى تماشاى صفتهاى خدا چون گوارد لقمه بى ديدار او جز بر اوميد خدا زين آب و خور آنك كالانعام بد بل هم اضل مكر او سرزير و او سرزير شد فكرگاهش كند شد عقلش خرف آنچ مي گويد درين انديشه ام وآنچ مي گويد غفورست و رحيم اى ز غم مرده كه دست از نان تهيست اى ز غم مرده كه دست از نان تهيست گر خورم نان در گلو ماند مرا بى تماشاى گل و گلزار او كى خورد يك لحظه غير گاو و خر گرچه پر مكرست آن گنده بغل روزگارك برد و روزش دير شد عمر شد چيزى ندارد چون الف آن هم از دستان آن نفسست هم نيست آن جز حيله ى نفس ليم چون غفورست و رحيم اين ترس چيست چون غفورست و رحيم اين ترس چيست