دفتر اول از كتاب مثنوى
كشتن وزير خويشتن را در خلوت
بعد از آن چل روز ديگر در ببست چونك خلق از مرگ او آگاه شد خلق چندان جمع شد بر گور او كان عدد را هم خدا داند شمرد خاك او كردند بر سرهاى خويش آن خلايق بر سر گورش مهى آن خلايق بر سر گورش مهى خويش كشت و از وجود خود برست بر سر گورش قيامتگاه شد مو كنان جامه دران در شور او از عرب وز ترك و از رومى و كرد درد او ديدند درمان جاى خويش كرده خون را از دو چشم خود رهى كرده خون را از دو چشم خود رهى