دفتر دوم از كتاب مثنوى
ترسيدن كودك از آن شخص صاحب جثه و گفتن آن شخص كى اى كودك مترس كى من نامردم
كنك زفتى كودكى را يافت فرد گفت ايمن باش اى زيباى من من اگر هولم مخنث دان مرا صورت مردان و معنى اين چنين آن دهل را مانى اى زفت چو عاد روبهى اشكار خود را باد داد چون نديد اندر دهل او فربهى روبهان ترسند ز آواز دهل روبهان ترسند ز آواز دهل زرد شد كودك ز بيم قصد مرد كه تو خواهى بود بر بالاى من همچو اشتر بر نشين مي ران مرا از برون آدم درون ديو لعين كه برو آن شاخ را مي كوفت باد بهر طبلى همچو خيك پر ز باد گفت خوكى به ازين خيك تهى عاقلش چندان زند كه لا تقل عاقلش چندان زند كه لا تقل