آغاز منور شدن عارف بنور غيب بين - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید









 
دفتر دوم از كتاب مثنوى

آغاز منور شدن عارف بنور غيب بين





  • چون يكى حس در روش بگشاد بند
    چون يكى حس غير محسوسات ديد
    چون ز جو جست از گله يك گوسفند
    گوسفندان حواست را بران
    تا در آنجا سنبل و ريحان چرند
    هر حست پيغامبر حسها شود
    حسها با حس تو گويند راز
    كين حقيقت قابل تاويلهاست
    آن حقيقت را كه باشد از عيان
    چونك هر حس بنده ى حس تو شد
    چونك دعويى رود در ملك پوست
    چون تنازع در فتد در تنگ كاه
    پس فلك قشرست و نور روح مغز
    جسم ظاهر روح مخفى آمدست
    باز عقل از روح مخفي تر پرد
    جنبشى بينى بدانى زنده است
    تا كه جنبشهاى موزون سر كند
    زان مناسب آمدن افعال دست
    روح وحى از عقل پنهان تر بود
    عقل احمد از كسى پنهان نشد
    عقل احمد از كسى پنهان نشد




  • ما بقى حسها همه مبدل شوند
    گشت غيبى بر همه حسها پديد
    پس پياپى جمله زان سو برجهند
    در چرا از اخرج المرعى چران
    تا به گلزار حقايق ره برند
    تا يكايك سوى آن جنت رود
    بى حقيقت بى زبان و بى مجاز
    وين توهم مايه تخييلهاست
    هيچ تاويلى نگنجد در ميان
    مر فلكها را نباشد از تو بد
    مغز آن كى بود قشر آن اوست
    دانه آن كيست آن را كن نگاه
    اين پديدست آن خفى زين رو ملغز
    جسم همچون آستين جان همچو دست
    حس سوى روح زوتر ره برد
    اين ندانى كه ز عقل آكنده است
    جنبش مس را به دانش زر كند
    فهم آيد مر ترا كه عقل هست
    زانك او غيبيست او زان سر بود
    روح وحيش مدرك هر جان نشد
    روح وحيش مدرك هر جان نشد


/ 1765