دفتر دوم از كتاب مثنوى
آغاز منور شدن عارف بنور غيب بين
پس بيفزا حاجت اى محتاج زود اين گدايان بر ره و هر مبتلا كورى و شلى و بيمارى و درد هيچ گويد نان دهيد اى مردمان چشم ننهادست حق در كورموش مي تواند زيست بى چشم و بصر جز بدزدى او برون نايد ز خاك بعد از آن پر يابد و مرغى شود هر زمان در گلشن شكر خدا كاى رهاننده مرا از وصف زشت در يكى پيهى نهى تو روشنى چه تعلق آن معانى را به جسم لفظ چون وكرست و معنى طايرست او روانست و تو گويى واقفست گر نبينى سير آب از چاكها هست خاشاك تو صورتهاى فكر روى آب و جوى فكر اندر روش قشرها بر روى اين آب روان قشرها را مغز اندر باغ جو گر نبينى رفتن آب حيات گر نبينى رفتن آب حيات