دفتر دوم از كتاب مثنوى
دعوى كردن آن شخص كى خداى تعالى مرا نمي گيرد به گناه و جواب گفتن شعيب عليه السلام مرورا
آن يكى مي گفت در عهد شعيب چند ديد از من گناه و جرمها حق تعالى گفت در گوش شعيب كه بگفتى چند كردم من گناه ژس مي گويى و مقلوب اى سفيه چند چندت گيرم و تو بي خبر زنگ تو بر توت اى ديگ سياه بر دلت زنگار بر زنگارها گر زند آن دود بر ديگ نوى زانك هر چيزى بضد پيدا شود چون سيه شد ديگ پس تاثير دود مرد آهنگر كه او زنگى بود مرد رومى كو كند آهنگرى پس بداند زود تاثير گناه چون كند اصرار و بد پيشه كند توبه ننديشد دگر شيرين شود آن پشيمانى و يا رب رفت ازو آهنش را زنگها خوردن گرفت چون نويسى كاغد اسپيد بر چون نويسى بر سر بنوشته خط چون نويسى بر سر بنوشته خط كه خدا از من بسى ديدست عيب وز كرم يزدان نمي گيرد مرا در جواب او فصيح از راه غيب وز كرم نگرفت در جرمم اله اى رها كرده ره و بگرفته تيه در سلاسل مانده اى پا تا بسر كرد سيماى درونت را تباه جمع شد تا كور شد ز اسرارها آن اثر بنمايد ار باشد جوى بر سپيدى آن سيه رسوا شود بعد ازين بر وى كه بيند زود زود دود را با روش هم رنگى بود رويش ابلق گردد از دودآورى تا بنالد زود گويد اى اله خاك اندر چشم انديشه كند بر دلش آن جرم تا بي دين شود شست بر آيينه زنگ پنج تو گوهرش را زنگ كم كردن گرفت آن نبشته خوانده آيد در نظر فهم نايد خواندنش گردد غلط فهم نايد خواندنش گردد غلط