دفتر دوم از كتاب مثنوى
دعوى كردن آن شخص كى خداى تعالى مرا نمي گيرد به گناه و جواب گفتن شعيب عليه السلام مرورا
كان سياهى بر سياهى اوفتاد ور سيم باره نويسى بر سرش پس چه چاره جز پناه چاره گر نااميديها بپيش او نهيد چون شعيب اين نكته ها با وى بگفت جان او بشنيد وحى آسمان گفت يا رب دفع من مي گويد او گفت ستارم نگويم رازهاش يك نشان آنك مي گيرم ورا وز نماز و از زكات و غير آن مي كند طاعات و افعال سنى طاعتش نغزست و معنى نغز نى ذوق بايد تا دهد طاعات بر دانه ى بي مغز كى گردد نهال دانه ى بي مغز كى گردد نهال هر دو خط شد كور و معنيى نداد پس سيه كردى چو جان پر شرش نااميدى مس و اكسيرش نظر تا ز درد بي دوا بيرون جهيد زان دم جان در دل او گل شكفت گفت اگر بگرفت ما را كو نشان آن گرفتن را نشان مي جويد او جز يكى رمز از براى ابتلاش آنك طاعت دارد و صوم و دعا ليك يك ذره ندارد ذوق جان ليك يك ذره ندارد چاشنى جوزها بسيار و در وى مغز نى مغز بايد تا دهد دانه شجر صورت بي جان نباشد جز خيال صورت بي جان نباشد جز خيال