دفتر دوم از كتاب مثنوى
گفتن عايشه رضى الله عنها مصطفى را عليه السلام كى تو بى مصلى بهر جا نماز مي كنى چونست
عايشه روزى به پيغامبر بگفت هر كجا يابى نمازى مي كنى گرچه مي دانى كه هر طفل پليد گفت پيغامبر كه از بهر مهان سجده گاهم را از آن رو لطف حق هان و هان ترك حسد كن با شهان كو اگر زهرى خورد شهدى شود كو بدل گشت و بدل شد كار او قوت حق بود مر بابيل را لشكرى را مرغكى چندى شكست گر ترا وسواس آيد زين قبيل ور كنى با او مرى و همسرى ور كنى با او مرى و همسرى يا رسول الله تو پيدا و نهفت مي دود در خانه ناپاك و دنى كرد مستعمل بهر جا كه رسيد حق نجس را پاك گرداند بدان پاك گردانيد تا هفتم طبق ور نه ابليسى شوى اندر جهان تو اگر شهدى خورى زهرى بود لطف گشت و نور شد هر نار او ور نه مرغى چون كشد مر پيل را تا بدانى كان صلابت از حقست رو بخوان تو سوره ى اصحاب فيل كافرم دان گر تو زيشان سر برى كافرم دان گر تو زيشان سر برى