كرامات آن درويش كى در كشتى متهمش كردند - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید









 
دفتر دوم از كتاب مثنوى

كرامات آن درويش كى در كشتى متهمش كردند





  • بود درويشى درون كشتيى
    ياوه شد هميان زر او خفته بود
    كين فقير خفته را جوييم هم
    كه درين كشتى حرمدان گم شدست
    دلق بيرون كن برهنه شو ز دلق
    گفت يا رب مر غلامت را خسان
    چون بدرد آمد دل درويش از آن
    صد هزاران ماهى از درياى ژرف
    صد هزاران ماهى از درياى پر
    هر يكى درى خراج ملكتى
    در چند انداخت در كشتى و جست
    خوش مربع چون شهان بر تخت خويش
    گفت رو كشتى شما را حق مرا
    تا كه را باشد خسارت زين فراق
    نه مرا او تهمت دزدى نهد
    بانگ كردند اهل كشتى كاى همام
    گفت از تهمت نهادن بر فقير
    حاش لله بل ز تعظيم شهان
    آن فقيران لطيف خوش نفس
    آن فقيرى بهر پيچاپيچ نيست
    آن فقيرى بهر پيچاپيچ نيست




  • ساخته از رخت مردى پشتيى
    جمله را جستند و او را هم نمود
    كرد بيدارش ز غم صاحب درم
    جمله را جستيم نتوانى تو رست
    تا ز تو فارغ شود اوهام خلق
    متهم كردند فرمان در رسان
    سر برون كردند هر سو در زمان
    در دهان هر يكى درى شگرف
    در دهان هر يكى در و چه در
    كز الهست اين ندارد شركتى
    مر هوا را ساخت كرسى و نشست
    او فراز اوج و كشتي اش بپيش
    تا نباشد با شما دزد گدا
    من خوشم جفت حق و با خلق طاق
    نه مهارم را به غمازى دهد
    از چه دادندت چنين عالى مقام
    وز حق آزارى پى چيزى حقير
    كه نبودم در فقيران بدگمان
    كز پى تعظيمشان آمد عبس
    بل پى آن كه بجز حق هيچ نيست
    بل پى آن كه بجز حق هيچ نيست


/ 1765