دفتر اول از كتاب مثنوى
منازعت امرا در ولى عهدي
يك اميرى زان اميران پيش رفت گفت اينك نايب آن مرد من اينك اين طومار برهان منست آن امير ديگر آمد از كمين از بغل او نيز طومارى نمود آن اميران دگر يك يك قطار هر يكى را تيغ و طومارى به دست صد هزاران مرد ترسا كشته شد خون روان شد همچو سيل از چپ و راست تخمهاى فتنه ها كو كشته بود جوزها بشكست و آن كان مغز داشت كشتن و مردن كه بر نقش تنست آنچ شيرينست او شد ناردانگ آنچ با معنيست خود پيدا شود رو بمعنى كوش اى صورت پرست همنشين اهل معنى باش تا جان بي معنى درين تن بي خلاف تا غلاف اندر بود باقيمتست تيغ چوبين را مبر در كارزار گر بود چوبين برو ديگر طلب گر بود چوبين برو ديگر طلب پيش آن قوم وفا انديش رفت نايب عيسى منم اندر زمن كين نيابت بعد ازو آن منست دعوى او در خلافت بد همين تا برآمد هر دو را خشم جهود بركشيده تيغهاى آبدار درهم افتادند چون پيلان مست تا ز سرهاى بريده پشته شد كوه كوه اندر هوا زين گرد خاست آفت سرهاى ايشان گشته بود بعد كشتن روح پاك نغز داشت چون انار و سيب را بشكستنست وانك پوسيده ست نبود غير بانگ وانچ پوسيده ست او رسوا شود زانك معنى بر تن صورت پرست هم عطا يابى و هم باشى فتى هست همچون تيغ چوبين در غلاف چون برون شد سوختن را آلتست بنگر اول تا نگردد كار زار ور بود الماس پيش آ با طرب ور بود الماس پيش آ با طرب