دفتر دوم از كتاب مثنوى
بيان دعويى كه عين آن دعوى گواه صدق خويش است
گر تو هستى آشناى جان من گر بگويم نيم شب پيش توم اين دو دعوى پيش تو معنى بود پيشى و خويشى دو دعوى بود ليك قرب آوازش گواهى مي دهد لذت آواز خويشاوند نيز باز بى الهام احمق كو ز جهل پيش او دعوى بود گفتار او پيش زيرك كاندرونش نورهاست يا به تازى گفت يك تازي زبان عين تازى گفتنش معنى بود يا نويسد كاتبى بر كاغدى اين نوشته گرچه خود دعوى بود يا بگويد صوفيى ديدى تو دوش من بدم آن وآنچ گفتم خواب در گوش كن چون حلقه اندر گوش كن چون ترا ياد آيد آن خواب اين سخن گرچه دعوى مي نمايد اين ولى پس چو حكمت ضاله ى ممن بود چونك خود را پيش او يابد فقط چونك خود را پيش او يابد فقط نيست دعوى گفت معني لان من هين مترس از شب كه من خويش توم چون شناسى بانگ خويشاوند خود هر دو معنى بود پيش فهم نيك كين دم از نزديك يارى مي جهد شد گوا بر صدق آن خويش عزيز مي نداند بانگ بيگانه ز اهل جهل او شد مايه ى انكار او عين اين آواز معنى بود راست كه همي دانم زبان تازيان گرچه تازى گفتنش دعوى بود كاتب و خط خوانم و من امجدى هم نوشته شاهد معنى بود در ميان خواب سجاده بدوش با تو اندر خواب در شرح نظر آن سخن را پيشواى هوش كن معجز نو باشد و زر كهن جان صاحب واقعه گويد بلى آن ز هر كه بشنود موقن بود چون بود شك چون كند او را غلط چون بود شك چون كند او را غلط