دفتر دوم از كتاب مثنوى
سخن گفتن به زبان حال و فهم كردن آن
ماجراى شمع با پروانه تو گر چه گفتى نيست سر گفت هست گفت در شطرنج كين خانه ى رخست خانه را بخريد يا ميراث يافت گفت نحوى زيد عمروا قد ضرب عمرو را جرمش چه بد كان زيد خام گفت اين پيمانه ى معنى بود زيد و عمرو از بهر اعرابست و ساز گفت نى من آن ندانم عمرو را گفت از ناچار و لاغى بر گشود زيد واقف گشت دزدش را بزد زيد واقف گشت دزدش را بزد بشنو و معنى گزين ز افسانه تو هين به بالا پر مپر چون جغد پست گفت خانه از كجاش آمد بدست فرخ آنكس كو سوى معنى شتافت گفت چونش كرد بى جرمى ادب بى گنه او را بزد همچون غلام گندمى بستان كه پيمانه ست رد گر دروغست آن تو با اعراب ساز زيد چون زد بي گناه و بي خطا عمرو يك واو فزون دزديده بود چونك از حد برد او را حد سزد چونك از حد برد او را حد سزد