دفتر دوم از كتاب مثنوى
پذيرا آمدن سخن باطل در دل باطلان
گفت اينك راست پذرفتم بجان گر بگويى احولى را مه يكيست ور برو خندد كسى گويد دو است بر دروغان جمع مي آيد دروغ دل فراخان را بود دست فراخ دل فراخان را بود دست فراخ كژ نمايد راست در پيش كژان گويدت اين دوست و در وحدت شكيست راست دارد اين سزاى بد خو است للخبيثات الخبيثين زد فروغ چشم كوران را عثار سنگ لاخ چشم كوران را عثار سنگ لاخ