دفتر اول از كتاب مثنوى
منازعت امرا در ولى عهدي
تيغ در زرادخانه ى اولياست جمله دانايان همين گفته همين گر انارى مي خرى خندان بخر اى مبارك خنده اش كو از دهان نامبارك خنده ى آن لاله بود نار خندان باغ را خندان كند گر تو سنگ صخره و مرمر شوى مهر پاكان درميان جان نشان كوى نوميدى مرو اوميدهاست دل ترا در كوى اهل دل كشد هين غذاى دل بده از همدلى هين غذاى دل بده از همدلى ديدن ايشان شما را كيمياست هست دانا رحمة للعالمين تا دهد خنده ز دانه ى او خبر مي نمايد دل چو در از درج جان كز دهان او سياهى دل نمود صحبت مردانت از مردان كند چون به صاحب دل رسى گوهر شوى دل مده الا به مهر دلخوشان سوى تاريكى مرو خورشيدهاست تن ترا در حبس آب و گل كشد رو بجو اقبال را از مقبلى رو بجو اقبال را از مقبلى