دفتر دوم از كتاب مثنوى
برخاستن مخالفت و عداوت از ميان انصار به بركات رسول عليه السلام
دو قبيله كاوس و خزرج نام داشت كينه هاى كهنه شان از مصطفى اولا اخوان شدند آن دشمنان وز دم الممنون اخوه بپند صورت انگورها اخوان بود غوره و انگور ضدانند ليك غوره اى كو سنگ بست و خام ماند نه اخى نه نفس واحد باشد او گر بگويم آنچ او دارد نهان سر گبر كور نامذكور به غوره هاى نيك كايشان قابلند سوى انگورى همي رانند تيز پس در انگورى همي درند پوست دوست دشمن گردد ايرا هم دواست آفرين بر عشق كل اوستاد همچو خاك مفترق در ره گذر كه اتحاد جسمهاى آب و طين گر نظاير گويم اينجا در مثال هم سليمان هست اكنون ليك ما دوربينى كور دارد مرد را دوربينى كور دارد مرد را يك ز ديگر جان خون آشام داشت محو شد در نور اسلام و صفا همچو اعداد عنب در بوستان در شكستند و تن واحد شدند چون فشردى شيره ى واحد شود چونك غوره پخته شد شد يار نيك در ازل حق كافر اصليش خواند در شقاوت نحس ملحد باشد او فتنه ى افهام خيزد در جهان دود دوزخ از ارم مهجور به از دم اهل دل آخر يك دلند تا دوى بر خيزد و كين و ستيز تا يكى گردند و وحدت وصف اوست هيچ يك با خويش جنگى در نبست صد هزاران ذره را داد اتحاد يك سبوشان كرد دست كوزه گر هست ناقص جان نمي ماند بدين فهم را ترسم كه آرد اختلال از نشاط دوربينى در عمى همچو خفته در سرا كور از سرا همچو خفته در سرا كور از سرا