دفتر دوم از كتاب مثنوى
برخاستن مخالفت و عداوت از ميان انصار به بركات رسول عليه السلام
مولعيم اندر سخنهاى دقيق تا گره بنديم و بگشاييم ما همچو مرغى كو گشايد بند دام او بود محروم از صحرا و مرج خود زبون او نگردد هيچ دام با گره كم كوش تا بال و پرت صد هزاران مرغ پرهاشان شكست حال ايشان از نبى خوان اى حريص از نزاع ترك و رومى و عرب تا سليمان لسين معنوى جمله مرغان منازع بازوار ز اختلاف خويش سوى اتحاد حيث ما كنتم فولوا وجهكم كور مرغانيم و بس ناساختيم همچو جغدان دشمن بازان شديم مي كنيم از غايت جهل و عما جمع مرغان كز سليمان روشنند بلك سوى عاجزان چينه كشند هدهد ايشان پى تقديس را زاغ ايشان گر بصورت زاغ بود زاغ ايشان گر بصورت زاغ بود در گره ها باز كردن ما عشيق در شكال و در جواب آيين فزا گاه بندد تا شود در فن تمام عمر او اندر گره كاريست خرج ليك پرش در شكست افتد مدام نسكلد يك يك ازين كر و فرت و آن كمين گاه عمارض را نبست نقبوا فيها ببين هل من محيص حل نشد اشكال انگور و عنب در نيايد بر نخيزد اين دوى بشنويد اين طبل باز شهريار هين ز هر جانب روان گرديد شاد نحوه هذا الذى لم ينهكم كان سليمان را دمى نشناختيم لاجرم وا مانده ى ويران شديم قصد آزار عزيزان خدا پر و بال بى گنه كى بركنند بى خلاف و كينه آن مرغان خوشند مي گشايد راه صد بلقيس را باز همت آمد و مازاغ بود باز همت آمد و مازاغ بود