دفتر دوم از كتاب مثنوى
قصه ى بط بچگان كى مرغ خانگى پروردشان
تخم بطى گر چه مرغ خانه ات مادر تو بط آن دريا بدست ميل دريا كه دل تو اندرست ميل خشكى مر ترا زين دايه است دايه را بگذار در خشك و بران گر ترا مادر بترساند ز آب تو بطى بر خشك و بر تر زنده اى تو ز كرمنا بنى آدم شهى كه حملناهم على البحر بجان مر ملايك را سوى بر راه نيست تو بتن حيوان بجانى از ملك تا بظاهر مثلكم باشد بشر قالب خاكى فتاده بر زمين ما همه مرغابيانيم اى غلام پس سليمان بحر آمد ما چو طير با سليمان پاى در دريا بنه آن سليمان پيش جمله حاضرست تا ز جهل و خوابناكى و فضول تشنه را درد سر آرد بانگ رعد چشم او ماندست در جوى روان چشم او ماندست در جوى روان كرد زير پر چو دايه تربيت دايه ات خاكى بد و خشكي پرست آن طبيعت جانت را از مادرست دايه را بگذار كو بدرايه است اندر آ در بحر معنى چون بطان تو مترس و سوى دريا ران شتاب نى چو مرغ خانه خانه گنده اى هم به خشكى هم به دريا پا نهى از حملناهم على البر پيش ران جنس حيوان هم ز بحر آگاه نيست تا روى هم بر زمين هم بر فلك با دل يوحى اليه ديده ور روح او گردان برين چرخ برين بحر مي داند زبان ما تمام در سليمان تا ابد داريم سير تا چو داود آب سازد صد زره ليك غيرت چشم بند و ساحرست او بپيش ما و ما از وى ملول چون نداند كو كشاند ابر سعد بي خبر از ذوق آب آسمان بي خبر از ذوق آب آسمان