دفتر سوم از كتاب مثنوى
سر آغاز
پس ز مه تا ماهى هيچ از خلق نيست حلق جان از فكر تن خالى شود شرط تبديل مزاج آمد بدان چون مزاج آدمى گل خوار شد چون مزاج زشت او تبديل يافت دايه اى كو طفل شيرآموز را گر ببندد راه آن پستان برو زانك پستان شد حجاب آن ضعيف پس حيات ماست موقوف فطام چون جنين بد آدمى بد خون غذا از فطام خون غذااش شير شد وز فطام لقمه لقمانى شود گر جنين را كس بگفتى در رحم يك زمينى خرمى با عرض و طول كوهها و بحرها و دشتها آسمانى بس بلند و پر ضيا از جنوب و از شمال و از دبور در صفت نايد عجايبهاى آن خون خورى در چارميخ تنگنا او بحكم حال خود منكر بدى او بحكم حال خود منكر بدى كه بجذب مايه او را حلق نيست آنگهان روزيش اجلالى شود كز مزاج بد بود مرگ بدان زرد و بدرنگ و سقيم و خوار شد رفت زشتى از رخش چون شمع تافت تا بنعمت خوش كند پدفوز را برگشايد راه صد بستان برو از هزاران نعمت و خوان و رغيف اندك اندك جهد كن تم الكلام از نجس پاكى برد ممن كذا وز فطام شير لقمه گير شد طالب اشكار پنهانى شود هست بيرون عالمى بس منتظم اندرو صد نعمت و چندين اكول بوستانها باغها و كشتها آفتاب و ماهتاب و صد سها باغها دارد عروسيها و سور تو درين ظلمت چه اى در امتحان در ميان حبس و انجاس و عنا زين رسالت معرض و كافر شدى زين رسالت معرض و كافر شدى