دفتر سوم از كتاب مثنوى
قصه ى خورندگان پيل بچه از حرص و ترك نصيحت ناصح
آن شنيدى تو كه در هندوستان گرسنه مانده شده بي برگ و عور مهر داناييش جوشيد و بگفت گفت دانم كز تجوع وز خلا ليك الله الله اى قوم جليل پيل هست اين سو كه اكنون مي رويد پيل بچگانند اندر راهتان بس ضعيف اند و لطيف و بس سمين از پى فرزند صد فرسنگ راه آتش و دود آيد از خرطوم او اوليا اطفال حق اند اى پسر غايبى منديش از نقصانشان گفت اطفال من اند اين اوليا از براى امتحان خوار و يتيم پشت دار جمله عصمتهاى من هان و هان اين دلق پوشان من اند ورنه كى كردى به يك چوبى هنر ورنه كى كردى به يك نفرين بد بر نكندى يك دعاى لوط راد گشت شهرستان چون فردوسشان گشت شهرستان چون فردوسشان ديد دانايى گروهى دوستان مي رسيدند از سفر از راه دور خوش سلاميشان و چون گلبن شكفت جمع آمد رنجتان زين كربلا تا نباشد خوردتان فرزند پيل پيل زاده مشكريد و بشنويد صيد ايشان هست بس دلخواهتان ليك مادر هست طالب در كمين او بگردد در حنين و آه آه الحذر زان كودك مرحوم او غايبى و حاضرى بس با خبر كو كشد كين از براى جانشان در غريبى فرد از كار و كيا ليك اندر سر منم يار و نديم گوييا هستند خود اجزاى من صد هزار اندر هزار و يك تن اند موسيى فرعون را زير و زبر نوح شرق و غرب را غرقاب خود جمله شهرستانشان را بى مراد دجله ى آب سيه رو بين نشان دجله ى آب سيه رو بين نشان