دفتر سوم از كتاب مثنوى
بقيه ى قصه ى متعرضان پيل بچگان
مي شمارد مي دهد زر بى وقوف گر ز كه بستانى و ننهى بجاى پس بنه بر جاى هر دم را عوض در تمامى كارها چندين مكوش عاقبت تو رفت خواهى ناتمام وان عمارت كردن گور و لحد بلك خود را در صفا گورى كنى خاك او گردى و مدفون غمش گورخانه و قبه ها و كنگره بنگر اكنون زنده اطلس پوش را در عذاب منكرست آن جان او از برون بر ظاهرش نقش و نگار و آن يكى بينى در آن دلق كهن و آن يكى بينى در آن دلق كهن تا كه خالى گردد و آيد خسوف اندر آيد كوه زان دادن ز پاى تا ز واسجد واقترب يابى غرض جز به كارى كه بود در دين مكوش كارهاات ابتر و نان تو خام نه به سنگست و به چوب و نه لبد در منى او كنى دفن منى تا دمت يابد مددها از دمش نبود از اصحاب معنى آن سره هيچ اطلس دست گيرد هوش را گزدم غم دل دل غمدان او وز درون ز انديشه ها او زار زار چون نبات انديشه و شكر سخن چون نبات انديشه و شكر سخن