دفتر سوم از كتاب مثنوى
بيان آنك الله گفتن نيازمند عين لبيك گفتن حق است
آن يكى الله مي گفتى شبى گفت شيطان آخر اى بسيارگو مي نيايد يك جواب از پيش تخت او شكسته دل شد و بنهاد سر گفت هين از ذكر چون وا مانده اى گفت لبيكم نمي آيد جواب گفت آن الله تو لبيك ماست حيله ها و چاره جوييهاى تو ترس و عشق تو كمند لطف ماست جان جاهل زين دعا جز دور نيست بر دهان و بر دلش قفلست و بند داد مر فرعون را صد ملك و مال در همه عمرش نديد او درد سر داد او را جمله ملك اين جهان درد آمد بهتر از ملك جهان خواندن بى درد از افسردگيست آن كشيدن زير لب آواز را آن شده آواز صافى و حزين ناله ى سگ در رهش بى جذبه نيست چون سگ كهفى كه از مردار رست چون سگ كهفى كه از مردار رست تا كه شيرين مي شد از ذكرش لبى اين همه الله را لبيك كو چند الله مي زنى با روى سخت ديد در خواب او خضر را در خضر چون پشيمانى از آن كش خوانده اى زان همي ترسم كه باشم رد باب و آن نياز و درد و سوزت پيك ماست جذب ما بود و گشاد اين پاى تو زير هر يا رب تو لبيكهاست زانك يا رب گفتنش دستور نيست تا ننالد با خدا وقت گزند تا بكرد او دعوى عز و جلال تا ننالد سوى حق آن بدگهر حق ندادش درد و رنج و اندهان تا بخوانى مر خدا را در نهان خواندن با درد از دل بردگيست ياد كردن مبدا و آغاز را اى خدا وى مستغاث و اى معين زانك هر راغب اسير ره زنيست بر سر خوان شهنشاهان نشست بر سر خوان شهنشاهان نشست