دفتر سوم از كتاب مثنوى
بيان آنك الله گفتن نيازمند عين لبيك گفتن حق است
ويسه و معشوق تو هم ذات تست حزم آن باشد كه چون دعوت كنند دعوت ايشان صفير مرغ دان مرغ مرده پيش بنهاده كه اين مرغ پندارد كه جنس اوست او جز مگر مرغى كه حزمش داد حق هست بى حزمى پشيمانى يقين هست بى حزمى پشيمانى يقين وين برونيها همه آفات تست تو نگويى مست و خواهان منند كه كند صياد در مكمن نهان مي كند اين بانگ و آواز و حنين جمع آيد بر دردشان پوست او تا نگردد گيج آن دانه و ملق بشنو اين افسانه را در شرح اين بشنو اين افسانه را در شرح اين