دفتر سوم از كتاب مثنوى
جمع آمدن اهل آفت هر صباحى بر در صومعه ى عيسى عليه السلام جهت طلب شفا به دعاى او
قبض دل قبض عوان شد لاجرم غصه ها زندان شدست و چارميخ بيخ پنهان بود هم شد آشكار چونك بيخ بد بود زودش بزن قبض ديدى چاره ى آن قبض كن بسط ديدى بسط خود را آب ده بسط ديدى بسط خود را آب ده گشت محسوس آن معانى زد علم غصه بيخست و برويد شاخ بيخ قبض و بسط اندرون بيخى شمار تا نرويد زشت خارى در چمن زانك سرها جمله مي رويد ز بن چون بر آيد ميوه با اصحاب ده چون بر آيد ميوه با اصحاب ده