دعوت باز بطان را از آب به صحرا - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر سوم از كتاب مثنوى

دعوت باز بطان را از آب به صحرا





  • باز گويد بط را كز آب خيز
    بط عاقل گويدش اى باز دور
    ديو چون باز آمد اى بطان شتاب
    باز را گويند رو رو باز گرد
    ما برى از دعوتت دعوت ترا
    حصن ما را قند و قندستان ترا
    چونك جان باشد نيايد لوت كم
    خواجه ى حازم بسى عذر آوريد
    گفت اين دم كارها دارم مهم
    شاه كار نازكم فرموده است
    من نيارم ترك امر شاه كرد
    هر صباح و هر مسا سرهنگ خاص
    تو روا دارى كه آيم سوى ده
    بعد از آن درمان خشمش چون كنم
    زين نمط او صد بهانه باز گفت
    گر شود ذرات عالم حيله پيچ
    چون گريزد اين زمين از آسمان
    هرچه آيد ز آسمان سوى زمين
    آتش ار خورشيد مي بارد برو
    ور همى طوفان كند باران برو
    ور همى طوفان كند باران برو




  • تا ببينى دشتها را قندريز
    آب ما را حصن و امنست و سرور
    هين به بيرون كم رويد از حصن آب
    از سر ما دست دار اى پاي مرد
    ما ننوشيم اين دم تو كافرا
    من نخواهم هديه ات بستان ترا
    چونك لشكر هست كم نايد علم
    بس بهانه كرد با ديو مريد
    گر بيايم آن نگردد منتظم
    ز انتظارم شاه شب نغنوده است
    من نتانم شد بر شه روي زرد
    مي رسد از من همي جويد مناص
    تا در ابرو افكند سلطان گره
    زنده خود را زين مگر مدفون كنم
    حيله ها با حكم حق نفتاد جفت
    با قضاى آسمان هيچند هيچ
    چون كند او خويش را از وى نهان
    نه مفر دارد نه چاره نه كمين
    او بپيش آتشش بنهاده رو
    شهرها را مي كند ويران برو
    شهرها را مي كند ويران برو



/ 1765