دفتر سوم از كتاب مثنوى
روان شدن خواجه به سوى ده
خواجه در كار آمد و تجهيز ساخت اهل و فرزندان سفر را ساختند شادمانان و شتابان سوى ده مقصد ما را چراگاه خوشست با هزاران آرزومان خوانده است ما ذخيره ى ده زمستان دراز بلك باغ ايثار راه ما كند عجلوا اصحابنا كى تربحوا من رباح الله كونوا رابحين افرحوا هونا بما آتاكم شاد از وى شو مشو از غير وى هر چه غير اوست استدراج تست شاد از غم شو كه غم دام لقاست غم يكى گنجيست و رنج تو چو كان كودكان چون نام بازى بشنوند اى خران كور اين سو دامهاست تيرها پران كمان پنهان ز غيب گام در صحراى دل بايد نهاد ايمن آبادست دل اى دوستان عج الى القلب و سر يا ساريه عج الى القلب و سر يا ساريه مرغ عزمش سوى ده اشتاب تاخت رخت را بر گاو عزم انداختند كه برى خورديم از ده مژده ده يار ما آنجا كريم و دلكشست بهر ما غرس كرم بنشانده است از بر او سوى شهر آريم باز در ميان جان خودمان جا كند عقل مي گفت از درون لا تفرحوا ان ربى لا يحب الفرحين كل آت مشغل الهاكم او بهارست و دگرها ماه دى گرچه تخت و ملكتست و تاج تست اندرين ره سوى پستى ارتقاست ليك كى در گيرد اين در كودكان جمله با خر گور هم تگ مي دوند در كمين اين سوى خون آشامهاست بر جوانى مي رسد صد تير شيب زانك در صحراى گل نبود گشاد چشمه ها و گلستان در گلستان فيه اشجار و عين جاريه فيه اشجار و عين جاريه