دفتر سوم از كتاب مثنوى
آمن بودن بلعم باعور كى امتحانها كرد حضرت او را و از آنها روى سپيد آمده بود
بلعم باعور و ابليس لعين او بدعوى ميل دولت مي كند كانچ پنهان مي كند پيدايش كن جمله اجزاى تنش خصم ويند لاف وا داد كرمها مي كند راستى پيش آر يا خاموش كن آن شكم خصم سبال او شده كاى خدا رسوا كن اين لاف لام مستجاب آمد دعاى آن شكم گفت حق گر فاسقى و اهل صنم تو دعا را سخت گير و مي شخول چون شكم خود را به حضرت در سپرد از پس گربه دويدند او گريخت آمد اندر انجمن آن طفل خرد گفت آن دنبه كه هر صبحى بدان گربه آمد ناگهانش در ربود خنده آمد حاضران را از شگفت دعوتش كردند و سيرش داشتند او چو ذوق راستى ديد از كرام او چو ذوق راستى ديد از كرام ز امتحان آخرين گشته مهين معده اش نفرين سبلت مي كند سوخت ما را اى خدا رسواش كن كز بهارى لافد ايشان در ديند شاخ رحمت را ز بن بر مي كند وانگهان رحمت ببين و نوش كن دست پنهان در دعا اندر زده تا بجنبد سوى ما رحم كرام شورش حاجت بزد بيرون علم چون مرا خوانى اجابتها كنم عاقبت برهاندت از دست غول گربه آمد پوست آن دنبه ببرد كودك از ترس عتابش رنگ ريخت آب روى مرد لافى را ببرد چرب مي كردى لبان و سبلتان بس دويديم و نكرد آن جهد سود رحمهاشان باز جنبيدن گرفت تخم رحمت در زمينش كاشتند بى تكبر راستى را شد غلام بى تكبر راستى را شد غلام