دفتر سوم از كتاب مثنوى
دعوى طاوسى كردن آن شغال كى در خم صباغ افتاده بود
و آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت بنگر آخر در من و در رنگ من چون گلستان گشته ام صد رنگ و خوش كر و فر و آب و تاب و رنگ بين مظهر لطف خدايى گشته ام اى شغالان هين مخوانيدم شغال آن شغالان آمدند آنجا بجمع پس چه خوانيمت بگو اى جوهرى پس بگفتندش كه طاوسان جان تو چنان جلوه كنى گفتا كه نى بانگ طاووسان كنى گفتا كه لا خلعت طاووس آيد ز آسمان خلعت طاووس آيد ز آسمان بر بناگوش ملامت گر بكفت يك صنم چون من ندارد خود شمن مر مرا سجده كن از من سر مكش فخر دنيا خوان مرا و ركن دين لوح شرح كبريايى گشته ام كى شغالى را بود چندين جمال همچو پروانه به گرداگرد شمع گفت طاوس نر چون مشترى جلوه ها دارند اندر گلستان باديه نارفته چون كوبم منى پس نه اى طاووس خواجه بوالعلا كى رسى از رنگ و دعويها بدان كى رسى از رنگ و دعويها بدان