دفتر سوم از كتاب مثنوى
بازگشتن فرعون از ميدان به شهر شاد بتفريق بنى اسرائيل از زنانشان در شب حمل
شه شبانگه باز آمد شادمان خازنش عمران هم اندر خدمتش گفت اى عمران برين در خسپ تو گفت خسپم هم برين درگاه تو بود عمران هم ز اسرائيليان كى گمان بردى كه او عصيان كند كى گمان بردى كه او عصيان كند كامشبان حملست و دورند از زنان هم به شهر آمد قرين صحبتش هين مرو سوى زن و صحبت مجو هيچ ننديشم بجز دلخواه تو ليك مر فرعون را دل بود و جان آنك خوف جان فرعون آن كند آنك خوف جان فرعون آن كند