دفتر اول از كتاب مثنوى
كژ ماندن دهان آن مرد كى نام محمد را صلي الله عليه و سلم بتسخر خواند
آن دهان كژ كرد و از تسخر بخواند باز آمد كاى محمد عفو كن من ترا افسوس مي كردم ز جهل چون خدا خواهد كه پرده ى كس درد ور خدا خواهد كه پوشد عيب كس چون خدا خواهد كه مان يارى كند اى خنك چشمى كه آن گريان اوست آخر هر گريه آخر خنده ايست هر كجا آب روان سبزه بود باش چون دولاب نالان چشم تر اشك خواهى رحم كن بر اشك بار اشك خواهى رحم كن بر اشك بار مر محمد را دهانش كژ بماند اى ترا الطاف و علم من لدن من بدم افسوس را منسوب و اهل ميلش اندر طعنه ى پاكان برد كم زند در عيب معيوبان نفس ميل ما را جانب زارى كند وى همايون دل كه آن بريان اوست مرد آخربين مبارك بنده ايست هر كجا اشكى روان رحمت شود تا ز صحن جانت بر رويد خضر رحم خواهى بر ضعيفان رحم آر رحم خواهى بر ضعيفان رحم آر