حكايت مارگير كى اژدهاى فسرده را مرده پنداشت در ريسمانهاش پيچيد و آورد به بغداد - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر سوم از كتاب مثنوى

حكايت مارگير كى اژدهاى فسرده را مرده پنداشت در ريسمانهاش پيچيد و آورد به بغداد





  • ماه با احمد اشارت بين شود
    خاك قارون را چو مارى در كشد
    سنگ بر احمد سلامى مي كند
    ما سمعيعيم و بصيريم و خوشيم
    چون شما سوى جمادى مي رويد
    از جمادى عالم جانها رويد
    فاش تسبيح جمادات آيدت
    چون ندارد جان تو قنديلها
    كه غرض تسبيح ظاهر كى بود
    بلك مر بيننده را ديدار آن
    پس چو از تسبيح يادت مي دهد
    اين بود تاويل اهل اعتزال
    چون ز حس بيرون نيامد آدمى
    اين سخن پايان ندارد مارگير
    تا به بغداد آمد آن هنگامه جو
    بر لب شط مرد هنگامه نهاد
    مارگيرى اژدها آورده است
    جمع آمد صد هزاران خام ريش
    منتظر ايشان و هم او منتظر
    مردم هنگامه افزون تر شود
    مردم هنگامه افزون تر شود




  • نار ابراهيم را نسرين شود
    استن حنانه آيد در رشد
    كوه يحيى را پيامى مي كند
    با شما نامحرمان ما خامشيم
    محرم جان جمادان چون شويد
    غلغل اجزاى عالم بشنويد
    وسوسه ى تاويلها نربايدت
    بهر بينش كرده اى تاويلها
    دعوى ديدن خيال غى بود
    وقت عبرت مي كند تسبيح خوان
    آن دلالت همچو گفتن مي بود
    و آن آنكس كو ندارد نور حال
    باشد از تصوير غيبى اعجمى
    مي كشيد آن مار را با صد زحير
    تا نهد هنگامه اى بر چارسو
    غلغله در شهر بغداد اوفتاد
    بوالعجب نادر شكارى كرده است
    صيد او گشته چو او از ابلهيش
    تا كه جمع آيند خلق منتشر
    كديه و توزيع نيكوتر رود
    كديه و توزيع نيكوتر رود



/ 1765