دفتر سوم از كتاب مثنوى
فرستادن فرعون به مداين در طلب ساحران
چونك موسى بازگشت و او بماند آنچنان ديدند كز اطراف مصر او بسى مردم فرستاد آن زمان هر طرف كه ساحرى بد نامدار دو جوان بودند ساحر مشتهر شير دوشيده ز مه فاش آشكار شكل كرباسى نموده ماهتاب سيم برده مشترى آگه شده صد هزاران همچنين در جادوى چون بديشان آمد آن پيغام شاه از پى آنك دو درويش آمدند نيست با ايشان بغير يك عصا شاه و لشكر جمله بيچاره شدند چاره اى مي بايد اندر ساحرى آن دو ساحر را چو اين پيغام داد عرق جنسيت چو جنبيدن گرفت چون دبيرستان صوفى زانوست چون دبيرستان صوفى زانوست اهل راى و مشورت را پيش خواند جمع آردشان شه و صراف مصر هر نواحى بهر جمع جادوان كرد پران سوى او ده پيك كار سحر ايشان در دل مه مستمر در سفرها رفته بر خمى سوار آن بپيموده فروشيده شتاب دست از حسرت به رخها بر زده بوده منشى و نبوده چون روى كز شما شاهست اكنون چاره خواه بر شه و بر قصر او موكب زدند كه همي گردد به امرش اژدها زين دو كس جمله به افغان آمدند تا بود كه زين دو ساحر جان برى ترس و مهرى در دل هر دو فتاد سر به زانو بر نهادند از شگفت حل مشكل را دو زانو جادوست حل مشكل را دو زانو جادوست