دفتر سوم از كتاب مثنوى
تشبيه كردن قرآن مجيد را به عصاى موسى و وفات مصطفى را عليه السلام نمودن بخواب موسى و قاصدان تغيير قرآن را با آن دو ساحر بچه كى قصد بردن عصا كردند چو موسى را خفته يافتند
چون به مصر از بهر آن كار آمدند اتفاق افتاد كان روز ورود پس نشان دادندشان مردم بدو چون بيامد ديد در خرمابنان بهر نازش بسته او دو چشم سر اى بسا بيدارچشم و خفته دل آنك دل بيدار دارد چشم سر گر تو اهل دل نه اى بيدار باش ور دلت بيدار شد مي خسپ خوش گفت پيغامبر كه خسپد چشم من شاه بيدارست حارس خفته گير وصف بيدارى دل اى معنوى چون بديدندش كه خفتست او دراز ساحران قصد عصا كردند زود اندكى چون پيشتر كردند ساز آنچنان بر خود بلرزيد آن عصا بعد از آن شد اژدها و حمله كرد رو در افتادن گرفتند از نهيب پس يقينشان شد كه هست از آسمان بعد از آن اطلاق و تبشان شد پديد بعد از آن اطلاق و تبشان شد پديد طالب موسى و خانه ى او شدند موسى اندر زير نخلى خفته بود كه برو آن سوى نخلستان بجو خفته اى كه بود بيدار جهان عرش و فرشش جمله در زير نظر خود چه بيند ديد اهل آب و گل گر بخسپد بر گشايد صد بصر طالب دل باش و در پيكار باش نيست غايب ناظرت از هفت و شش ليك كى خسپد دلم اندر وسن جان فداى خفتگان دل بصير در نگنجد در هزاران مثنوى بهر دزدى عصا كردند ساز كز پسش بايد شدن وانگه ربود اندر آمد آن عصا در اهتزاز كان دو بر جا خشك گشتند از وجا هر دوان بگريختند و روي زرد غلط غلطان منهزم در هر نشيب زانك مي ديدند حد ساحران كارشان تا نزع و جان كندن رسيد كارشان تا نزع و جان كندن رسيد