دفتر سوم از كتاب مثنوى
اختلاف كردن در چگونگى و شكل پيل
پيل اندر خانه ى تاريك بود از براى ديدنش مردم بسى ديدنش با چشم چون ممكن نبود آن يكى را كف به خرطوم اوفتاد آن يكى را دست بر گوشش رسيد آن يكى را كف چو بر پايش بسود آن يكى بر پشت او بنهاد دست همچنين هر يك به جزوى كه رسيد از نظرگه گفتشان شد مختلف در كف هر كس اگر شمعى بدى چشم حس همچون كف دستست و بس چشم دريا ديگرست و كف دگر جنبش كفها ز دريا روز و شب ما چو كشتيها بهم بر مي زنيم اى تو در كشتى تن رفته به خواب آب را آبيست كو مي راندش موسى و عيسى كجا بد كفتاب آدم و حوا كجا بد آن زمان اين سخن هم ناقص است و ابترست گر بگويد زان بلغزد پاى تو گر بگويد زان بلغزد پاى تو عرضه را آورده بودندش هنود اندر آن ظلمت همي شد هر كسى اندر آن تاريكيش كف مي بسود گفت همچون ناودانست اين نهاد آن برو چون بادبيزن شد پديد گفت شكل پيل ديدم چون عمود گفت خود اين پيل چون تختى بدست فهم آن مي كرد هر جا مي شنيد آن يكى دالش لقب داد اين الف اختلاف از گفتشان بيرون شدى نيست كف را بر همه ى او دست رس كف بهل وز ديده ى دريا نگر كف همي بينى و دريا نه عجب تيره چشميم و در آب روشنيم آب را ديدى نگر در آب آب روح را روحيست كو مي خواندش كشت موجودات را مي داد آب كه خدا افكند اين زه در كمان آن سخن كه نيست ناقص آن سرست ور نگويد هيچ از آن اى واى تو ور نگويد هيچ از آن اى واى تو