دفتر سوم از كتاب مثنوى
اختلاف كردن در چگونگى و شكل پيل
لم يلد لم يولدست او از قدم ناز فرزندان كجا خواهد كشيد نيستم مولود پيراكم بناز نيستم شوهر نيم من شهوتى جز خضوع و بندگى و اضطرار گفت بابا سالها اين گفته اى چند ازينها گفته اى با هركسى اين دم سرد تو در گوشم نرفت گفت بابا چه زيان دارد اگر همچنين مي گفت او پند لطيف نه پدر از نصح كنعان سير شد اندرين گفتن بدند و موج تيز نوح گفت اى پادشاه بردبار وعده كردى مر مرا تو بارها دل نهادم بر اميدت من سليم گفت او از اهل و خويشانت نبود چونك دندان تو كرمش در فتاد تا كه باقى تن نگردد زار ازو گفت بيزارم ز غير ذات تو تو همى دانى كه چونم با تو من تو همى دانى كه چونم با تو من نه پدر دارد نه فرزند و نه عم ناز بابايان كجا خواهد شنيد نيستم والد جوانا كم گراز ناز را بگذار اينجا اى ستى اندرين حضرت ندارد اعتبار باز مي گويى بجهل آشفته اى تا جواب سرد بشنودى بسى خاصه اكنون كه شدم دانا و زفت بشنوى يكبار تو پند پدر همچنان مي گفت او دفع عنيف نه دمى در گوش آن ادبير شد بر سر كنعان زد وشد ريز ريز مر مرا خر مرد و سيلت برد بار كه بيابد اهلت از طوفان رها پس چرا بربود سيل از من گليم خود نديدى تو سپيدى او كبود نيست دندان بر كنش اى اوستاد گرچه بود آن تو شو بيزار ازو غير نبود آنك او شد مات تو بيست چندانم كه با باران چمن بيست چندانم كه با باران چمن