دفتر سوم از كتاب مثنوى
داستان مشغول شدن عاشقى به عشق نامه خواندن و مطالعه كردن عشق نامه درحضور معشوق خويش و معشوق آن را ناپسند داشتن كى طلب الدليل عند حضور المدلول قبيح والاشتغال بالعلم بعد الوصول الى المعلوم مذموم
صوفى ابن الوقت باشد در منال حالها موقوف عزم و راى او عاشق حالى نه عاشق بر منى آنك يك دم كم دمى كامل بود وانك آفل باشد و گه آن و اين آنك او گاهى خوش و گه ناخوشست برج مه باشد وليكن ماه نه هست صوفى صفاجو ابن وقت هست صافى غرق عشق ذوالجلال غرقه ى نورى كه او لم يولدست رو چنين عشقى بجو گر زنده اى منگر اندر نقش زشت و خوب خويش منگر آنك تو حقيرى يا ضعيف تو به هر حالى كه باشى مي طلب كان لب خشكت گواهى مي دهد خشكى لب هست پيغامى ز آب كين طلب كارى مبارك جنبشيست اين طلب مفتاح مطلوبات تست اين طلب همچون خروسى در صياح گرچه آلت نيستت تو مي طلب گرچه آلت نيستت تو مي طلب ليك صافى فارغست از وقت و حال زنده از نفخ مسيح آساى او بر اميد حال بر من مي تنى نيست معبود خليل آفل بود نيست دلبر لا احب افلين يك زمانى آب و يك دم آتشست نقش بت باشد ولى آگاه نه وقت را همچون پدر بگرفته سخت ابن كس نه فارغ از اوقات و حال لم يلد لم يولد آن ايزدست ورنه وقت مختلف را بنده اى بنگر اندر عشق و در مطلوب خويش بنگر اندر همت خود اى شريف آب مي جو دايما اى خشك لب كو بخر بر سر منبع رسد كه بمات آرد يقين اين اضطراب اين طلب در راه حق مانع كشيست اين سپاه و نصرت رايات تست مي زند نعره كه مي آيد صباح نيست آلت حاجت اندر راه رب نيست آلت حاجت اندر راه رب