دفتر سوم از كتاب مثنوى
در وهم افكندن كودكان اوستاد را
روز گشت و آمدند آن كودكان جمله استادند بيرون منتظر زانك منبع او بدست اين راى را اى مقلد تو مجو بيشى بر آن او در آمد گفت استا را سلام گفت استا نيست رنجى مر مرا نفى كرد اما غبار وهم بد اندر آمد ديگرى گفت اين چنين همچنين تا وهم او قوت گرفت همچنين تا وهم او قوت گرفت بر همين فكرت ز خانه تا دكان تا درآيد اول آن يار مصر سر امام آيد هميشه پاى را كو بود منبع ز نور آسمان خير باشد رنگ رويت زردفام تو برو بنشين مگو ياوه هلا اندكى اندر دلش ناگاه زد اندكى آن وهم افزون شد بدين ماند اندر حال خود بس در شگفت ماند اندر حال خود بس در شگفت