دفتر سوم از كتاب مثنوى
بيمار شدن فرعون هم به وهم از تعظيم خلقان
سجده ى خلق از زن و از طفل و مرد گفتن هريك خداوند و ملك كه به دعوى الهى شد دلير عقل جزوى آفتش وهمست و ظن بر زمين گر نيم گز راهى بود بر سر ديوار عالى گر روى بلك مي افتى ز لرزه ى دل به وهم بلك مي افتى ز لرزه ى دل به وهم زد دل فرعون را رنجور كرد آنچنان كردش ز وهمى منهتك اژدها گشت و نمي شد هيچ سير زانك در ظلمات شد او را وطن آدمى بى وهم آمن مي رود گر دو گز عرضش بود كژ مي شوى ترس وهمى را نكو بنگر بفهم ترس وهمى را نكو بنگر بفهم