دفتر سوم از كتاب مثنوى
در جامه ى خواب افتادن استاد و ناليدن او از وهم رنجوري
جامه خواب آورد و گسترد آن عجوز گر بگويم متهم دارد مرا فال بد رنجور گرداند همى قول پيغامبر قبوله يفرض گر بگويم او خيالى بر زند مر مرا از خانه بيرون مي كند جامه خوابش كرد و استاد اوفتاد كودكان آنجا نشستند و نهان كين همه كرديم و ما زندانييم كين همه كرديم و ما زندانييم گفت امكان نه و باطن پر ز سوز ور نگويم جد شود اين ماجرا آدمى را كه نبودستش غمى ان تمارضتم لدينا تمرضوا فعل دارد زن كه خلوت مي كند بهر فسقى فعل و افسون مي كند آه آه و ناله از وى مي بزاد درس مي خواندند با صد اندهان بد بنايى بود ما بد بانييم بد بنايى بود ما بد بانييم