دفتر سوم از كتاب مثنوى
رفتن مادران كودكان به عيادت اوستاد
بامدادان آمدند آن مادران هم عرق كرده ز بسيارى لحاف آه آهى مي كند آهسته او خير باشد اوستاد اين درد سر گفت من هم بي خبر بودم ازين من بدم غافل بشغل قال و قيل چون بجد مشغول باشد آدمى از زنان مصر يوسف شد سمر پاره پاره كرده ساعدهاى خويش اى بسا مرد شجاع اندر حراب او همان دست آورد در گير و دار خود ببيند دست رفته در ضرر خود ببيند دست رفته در ضرر خفته استا همچو بيمار گران سر ببسته رو كشيده در سجاف جملگان گشتند هم لا حول گو جان تو ما را نبودست زين خبر آگهم مادر غران كردند هين بود در باطن چنين رنجى ثقيل او ز ديد رنج خود باشد عمى كه ز مشغولى بشد زيشان خبر روح واله كه نه پس بيند نه پيش كه ببرد دست يا پايش ضراب بر گمان آنك هست او بر قرار خون ازو بسيار رفته بي خبر خون ازو بسيار رفته بي خبر