دفتر سوم از كتاب مثنوى
حكايت آن درويش كى در كوه خلوت كرده بود و بيان حلاوت انقطاع و خلوت و داخل شدن درين منقبت كى انا جليس من ذكرنى و انيس من استانس بى گر با همه اى چو بى منى بى همه اى ور بى همه اى چو با منى با همه اي
بود درويشى بكهسارى مقيم چون ز خالق مي رسيد او را شمول همچنانك سهل شد ما را حضر آنچنانك عاشقى بر سرورى هر كسى را بهر كارى ساختند دست و پا بى ميل جنبان كى شود گر ببينى ميل خود سوى سما ور ببينى ميل خود سوى زمين عاقلان خود نوحه ها پيشين كنند ز ابتداى كار آخر را ببين ز ابتداى كار آخر را ببين خلوت او را بود هم خواب و نديم بود از انفاس مرد و زن ملول سهل شد هم قوم ديگر را سفر عاشقست آن خواجه بر آهنگرى ميل آن را در دلش انداختند خار وخس بى آب و بادى كى رود پر دولت بر گشا همچون هما نوحه مي كن هيچ منشين از حنين جاهلان آخر بسر بر مي زنند تا نباشى تو پشيمان يوم دين تا نباشى تو پشيمان يوم دين