ديدن زرگر عاقبت كار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مستعير ترازو - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر سوم از كتاب مثنوى

ديدن زرگر عاقبت كار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مستعير ترازو





  • آن يكى آمد به پيش زرگرى
    گفت خواجه رو مرا غربال نيست
    گفت جاروبى ندارم در دكان
    من ترازويى كه مي خواهم بده
    گفت بشنيدم سخن كر نيستم
    اين شنيدم ليك پيرى مرتعش
    وان زر تو هم قراضه ى خرد مرد
    پس بگويى خواجه جاروبى بيار
    چون بروبى خاك را جمع آورى
    من ز اول ديدم آخر را تمام
    من ز اول ديدم آخر را تمام




  • كه ترازو ده كه بر سنجم زرى
    گفت ميزان ده برين تسخر مه ايست
    گفت بس بس اين مضاحك رابمان
    خويشتن را كر مكن هر سو مجه
    تا نپندارى كه بى معنيستم
    دست لرزان جسم تو نا منتعش
    دست لرزد پس بريزد زر خرد
    تا بجويم زر خود را در غبار
    گوييم غلبير خواهم اى جرى
    جاى ديگر رو ازينجا والسلام
    جاى ديگر رو ازينجا والسلام



/ 1765