دفتر سوم از كتاب مثنوى
مضطرب شدن فقير نذر كرده بكندن امرود از درخت و گوشمال حق رسيدن بى مهلت
پنج روز آن باد امرودى نريخت بر سر شاخى مرودى چند ديد باد آمد شاخ را سر زير كرد جوع و ضعف و قوت جذب و قضا چونك از امرودبن ميوه سكست هم درآن دم گوشمال حق رسيد هم درآن دم گوشمال حق رسيد ز آتش جوعش صبورى مي گريخت باز صبرى كرد و خود را وا كشيد طبع را بر خوردن آن چير كرد كرد زاهد را ز نذرش بي وفا گشت اندر نذر وعهد خويش سست چشم او بگشاد و گوش او كشيد چشم او بگشاد و گوش او كشيد