دفتر سوم از كتاب مثنوى
صبركردن لقمان چون ديد كى داود حلقه ها مي ساخت از سال كردن با اين نيت كى صبر از سال موجب فرج باشد
رفت لقمان سوى داود صفا جمله را با همدگر در مي فكند صنعت زراد او كم ديده بود كين چه شايد بود وا پرسم ازو باز با خود گفت صبر اوليترست چون نپرسى زودتر كشفت شود ور بپرسى ديرتر حاصل شود چونك لقمان تن بزد هم در زمان پس زره سازيد و در پوشيد او گفت اين نيكو لباسست اى فتى گفت لقمان صبر هم نيكو دميست صبر را با حق قرين كرد اى فلان صد هزاران كيميا حق آفريد صد هزاران كيميا حق آفريد ديد كو مي كرد ز آهن حلقه ها ز آهن پولاد آن شاه بلند درعجب مي ماند وسواسش فزود كه چه مي سازى ز حلقه تو بتو صبر تا مقصود زوتر رهبرست مرغ صبر از جمله پران تر بود سهل از بى صبريت مشكل شود شد تمام از صنعت داود آن پيش لقمان كريم صبرخو درمصاف و جنگ دفع زخم را كه پناه و دافع هر جا غميست آخر والعصر را آگه بخوان كيميايى همچو صبر آدم نديد كيميايى همچو صبر آدم نديد