دفتر سوم از كتاب مثنوى
صفت بعضى اوليا كى راضي اند باحكام و لابه نكنند كى اين حكم را بگردان
بشنو اكنون قصه ى آن ره روان ز اوليا اهل دعا خود ديگرند قوم ديگر مي شناسم ز اوليا از رضا كه هست رام آن كرام در قضا ذوقى همي بينند خاص حسن ظنى بر دل ايشان گشود حسن ظنى بر دل ايشان گشود كه ندارند اعتراضى در جهان كه همي دوزند و گاهى مي درند كه دهانشان بسته باشد از دعا جستن دفع قضاشان شد حرام كفرشان آيد طلب كردن خلاص كه نپوشند از عمى جامه ى كبود كه نپوشند از عمى جامه ى كبود