دفتر سوم از كتاب مثنوى
سال كردن بهلول آن درويش را
گفت بهلول آن يكى درويش را گفت چون باشد كسى كه جاودان سيل و جوها بر مراد او روند زندگى و مرگ سرهنگان او هر كجا خواهد فرستد تعزيت سالكان راه هم بر گام او هيچ دندانى نخندد در جهان گفت اى شه راست گفتى همچنين اين و صد چندينى اى صادق وليك آنچنانك فاضل و مرد فضول آنچنانش شرح كن اندر كلام ناطق كامل چو خوان پاشى بود كه نماند هيچ مهمان بى نوا همچو قرآن كه بمعنى هفت توست گفت اين بارى يقين شد پيش عام هيچ برگى در نيفتد از درخت از دهان لقمه نشد سوى گلو ميل و رغبت كان زمام آدميست در زمينها و آسمانها ذره اى جز به فرمان قديم نافذش جز به فرمان قديم نافذش چونى اى درويش واقف كن مرا بر مراد او رود كار جهان اختران زان سان كه خواهد آن شوند بر مراد او روانه كو بكو هر كجا خواهد ببخشد تهنيت ماندگان از راه هم در دام او بى رضا و امر آن فرمان روان در فر و سيماى تو پيداست اين شرح كن اين را بيان كن نيك نيك چون به گوش او رسد آرد قبول كه از آن هم بهره يابد عقل عام خوانش بر هر گونه ى آشى بود هر كسى يابد غذاى خود جدا خاص را و عام را مطعم دروست كه جهان در امر يزدانست رام بى قضا و حكم آن سلطان بخت تا نگويد لقمه را حق كه ادخلوا جنبش آن رام امر آن غنيست پر نجنباند نگردد پره اى شرح نتوان كرد و جلدى نيست خوش شرح نتوان كرد و جلدى نيست خوش