دفتر سوم از كتاب مثنوى
سر طلب كردن موسى خضر را عليهماالسلام با كمال نبوت و قربت
از كليم حق بياموز اى كريم با چنين جاه و چنين پيغامبرى موسيا تو قوم خود را هشته اى كيقبادى رسته از خوف و رجا آن تو با تست و تو واقف برين گفت موسى اين ملامت كم كنيد مي روم تا مجمع البحرين من اجعل الخضر لامرى سببا سالها پرم بپر و بالها مي روم يعنى نمي ارزد بدان اين سخن پايان ندارد اى عمو اين سخن پايان ندارد اى عمو بين چه مي گويد ز مشتاقى كليم طالب خضرم ز خودبينى برى در پى نيكوپيى سرگشته اى چند گردى چند جويى تا كجا آسمانا چند پيمايى زمين آفتاب و ماه را كم ره زنيد تا شوم مصحوب سلطان زمن ذاك او امضى و اسرى حقبا سالها چه بود هزاران سالها عشق جانان كم مدان از عشق نان داستان آن دقوقى را بگو داستان آن دقوقى را بگو