دفتر سوم از كتاب مثنوى
شدن آن هفت شمع بر مثال يك شمع
باز مي ديدم كه مي شد هفت يك باز آن يك بار ديگر هفت شد اتصالاتى ميان شمعها آنك يك ديدن كند ادارك آن آنك يك دم بيندش ادراك هوش چونك پايانى ندارد رو اليك پيشتر رفتم دوان كان شمعها مي شدم بى خويش و مدهوش و خراب ساعتى بي هوش و بي عقل اندرين باز با هوش آمدم برخاستم باز با هوش آمدم برخاستم مي شكافد نور او جيب فلك مستى و حيرانى من زفت شد كه نيايد بر زبان و گفت ما سالها نتوان نمودن از زبان سالها نتوان شنودن آن بگوش زانك لا احصى ثناء ما عليك تا چه چيزست از نشان كبريا تا بيفتادم ز تعجيل و شتاب اوفتادم بر سر خاك زمين در روش گويى نه سر نه پاستم در روش گويى نه سر نه پاستم