دفتر سوم از كتاب مثنوى
باز شدن آن شمعها هفت درخت
باز هر يك مرد شد شكل درخت زانبهى برگ پيدا نيست شاخ هر درختى شاخ بر سدره زده بيخ هر يك رفته در قعر زمين بيخشان از شاخ خندان روي تر ميوه اى كه بر شكافيدى ز زور ميوه اى كه بر شكافيدى ز زور چشمم از سبزى ايشان نيكبخت برگ هم گم گشته از ميوه ى فراخ سدره چه بود از خلا بيرون شده زيرتر از گاو و ماهى بد يقين عقل از آن اشكالشان زير و زبر همچو آب از ميوه جستى برق نور همچو آب از ميوه جستى برق نور