دفتر سوم از كتاب مثنوى
پيش رفتن دقوقى رحمة الله عليه به امامت
گر ز دريا آب را بيرون كنى بيگهست ار نه بگويم حال را كان عوضها و آن بدلها بحر را صد هزاران جانور زو مي خورند باز دريا آن عوضها مي كشد قصه ها آغاز كرديم از شتاب اى ضياء الحق حسام الدين راد تو بنادر آمدى در جان و دل چند كردم مدح قوم ما مضى خانه ى خود را شناسد خود دعا بهر كتمان مديح از نا محل گر چه آن مدح از تو هم آمد خجل حق پذيرد كسره اى دارد معاف مرغ و ماهى داند آن ابهام را تا برو آه حسودان كم وزد خود خيالش را كجا يابد حسود آن خيال او بود از احتيال مدح تو گويم برون از پنج و هفت مدح تو گويم برون از پنج و هفت بى عوض آن بحر را هامون كنى مدخل اعواض را و ابدال را از كجا آيد ز بعد خرجها ابرها هم از برونش مي برند از كجا دانند اصحاب رشد ماند بى مخلص درون اين كتاب كه فلك و اركان چو تو شاهى نزاد اى دل و جان از قدوم تو خجل قصد من زانها تو بودى ز اقتضا تو بنام هر كه خواهى كن ثنا حق نهادست اين حكايات و مثل ليك بپذيرد خدا جهد المقل كز دو ديده ى كور دو قطره كفاف كه ستودم مجمل اين خوش نام را تا خيالش را به دندان كم گزد در وثاق موش طوطى كى غنود موى ابروى ويست آن نه هلال بر نويس اكنون دقوقى پيش رفت بر نويس اكنون دقوقى پيش رفت