دفتر سوم از كتاب مثنوى
اقتدا كردن قوم از پس دقوقي
سر بر آرد او دگر ره شرمسار باز گويد سر بر آر و باز گو قوت پا ايستادن نبودش پس نشيند قعده زان بار گران نعمتت دادم بگو شكرت چه بود رو بدست راست آرد در سلام يعنى اى شاهان شفاعت كين ليم يعنى اى شاهان شفاعت كين ليم اندر افتد باز در رو همچو مار كه بخواهم جست از تو مو بمو كه خطاب هيبتى بر جان زدش حضرتش گويد سخن گو با بيان دادمت سرمايه هين بنماى سود سوى جان انبيا و آن كرام سخت در گل ماندش پاى و گليم سخت در گل ماندش پاى و گليم